143- چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۲
ايران متعلق به جوانان كشور است
يادداشت امروزم را اختصاص به پاسخي داده ام كه تني چند از هموطنان خوبم- طي روزهاي گذشته ، با ارسال (ئي ميل) از من سئوال كرده و نظرم را خواسته اند....
پرسيده اند ، وابسته به كدام طيف و حزب و گروه و دسته اي هستم؟؟. پاسخم در نهايت صداقت و بسيار مشخص ، اين است كه: نه امروز كه هيچ وقت ، چه در سالهاي كار و خدمت و تلاش و چه در ايام دگرگوني و انقلاب(!) و چه امروز كه گوشه عزلت، سراي خوش منظر ( غروبم) هست -جزو و عضو هيچ حزب و دسته و گروه و كانوني نبوده ام....
بي ميلي و بي توجهي به عضويت در گروه ها و دستجات كه در بديهي ترين شكل آن ، يار گيري هاي كانوني براي پيشبرد سياست ها و مقاصد درون گروهي و ساير نيات پيدا و پنهان بود- از آنجا در من بوجود آمد كه در كنار و در حاشيه و گاه درمتن اين گروه ها حضور پيدا كرده و از نزديك به اهداف ( تحميلي) آن پي برده بودم...
يادم هست كه بنا به معمول و مرسوم هميشگي، كسي كه ميخواست فرضا ، سر از صندوق انتخابات شوراي ملي(!) در بياورد - بايد به راهي ميرفت كه ديگران برايش زمينه چيني كرده بودند...
و آنها كه قصد پنجه درپنجه انداختن به مصادر و مناصب بالاتر داشتند، ناچار بودند تا حتما، حتي نگاه شان نسبت به مسائل و موضوعات و طبعا عقايد و باور هاي خودشان، تغيير كرده و دچار يك (تحول!!) حتي كاملا وارونه بشوند!...
شايد كار هاي تشريفاتي وشركت درمناسبات رسمي ، بمن كمك كرد تا بهتر و بيشتر باين حقيقت پي ببرم كه اگر خواستي عضو و جزو موثر دسته و گروه و حزبي باشي، حتما بايد (خودت نباشي) و اگر دلت به عضويت ساده و پيش پا افتاده خوش بود و در حقيقت " امر بر " ديگران ميشدي - نامت را بايد خدمتگذار ( فصلي) ميگذاشتند- زيرا با هر حركت درون گروهي كه علتش براي اعضاي ساده مشخص نبود- خيلي زود رهسپار ماموريت هاي ( نخود سياهي!) ميشدي!.....
اينها را من طي ساليان دراز- تجربه كردم و دريافتم كه اگر ميخواهم عزتم محفوظ بماند و نيز سري آرام بر بستر اوقات بگذارم، بهتر است تا بر آستان صداقت و راستي سر فرود آرم و خويشتن را بدست ديگران نسپارم ....
* نتيجه ي اين طرز بينش- اين شد كه هيچوقت به شكر خدا ، وكيل و وزير و سفير و سردار و ژنرال و مارشال و..... نشدم- و چون گرد مقام نگشتم ، اكنون خودم را در كنار خانواده و دوستان و آشنايان و بالاتر از همه (وجدان) انساني، سر فراز و آسوده خيال مي بينم.....
البته بايد باين نكته توجه شود كه چون در اينجا نمي خواهم بيشتر ازاين موضوع رابشكافم ، ممكن هست براي بعضي ها اين پرسش پيش آيد كه از كجا معلوم كه ميتوانستم در عصر خود وارد پست هاي سياسي و مشاغل دهان پركن بشوم؟...و چون هدفم در تمام مدتي كه اين (سايت) را مينويسم آگاهي دادن به بخصوص نسل جوان امروز وطن هست ، بايد بگويم كه احراز شغل در گذشته و تعريف از خود - نه به درد اين مقال ميخورد و نه اهميتي دارد و نه مربوط به بحث و گفتگوي ماست.....
پس پاسخ آن دوست هموطن كه پرسيده بود ( سنگ كه را به سينه ميزني) داده شد و حالا فكر ميكنم ميتوانم در چند كلام خلاصه بگويم : سنگ هويت و مليت كه وطنم هست را به سينه ميزنم...
ايراني ام و ايران همه ي وجود من است.....
بهـــاری خوشتر از ایران من نیست
گلی خوشبو تر از خاک وطن نیست
فرخ *
ايران متعلق به جوانان كشور است
يادداشت امروزم را اختصاص به پاسخي داده ام كه تني چند از هموطنان خوبم- طي روزهاي گذشته ، با ارسال (ئي ميل) از من سئوال كرده و نظرم را خواسته اند....
پرسيده اند ، وابسته به كدام طيف و حزب و گروه و دسته اي هستم؟؟. پاسخم در نهايت صداقت و بسيار مشخص ، اين است كه: نه امروز كه هيچ وقت ، چه در سالهاي كار و خدمت و تلاش و چه در ايام دگرگوني و انقلاب(!) و چه امروز كه گوشه عزلت، سراي خوش منظر ( غروبم) هست -جزو و عضو هيچ حزب و دسته و گروه و كانوني نبوده ام....
بي ميلي و بي توجهي به عضويت در گروه ها و دستجات كه در بديهي ترين شكل آن ، يار گيري هاي كانوني براي پيشبرد سياست ها و مقاصد درون گروهي و ساير نيات پيدا و پنهان بود- از آنجا در من بوجود آمد كه در كنار و در حاشيه و گاه درمتن اين گروه ها حضور پيدا كرده و از نزديك به اهداف ( تحميلي) آن پي برده بودم...
يادم هست كه بنا به معمول و مرسوم هميشگي، كسي كه ميخواست فرضا ، سر از صندوق انتخابات شوراي ملي(!) در بياورد - بايد به راهي ميرفت كه ديگران برايش زمينه چيني كرده بودند...
و آنها كه قصد پنجه درپنجه انداختن به مصادر و مناصب بالاتر داشتند، ناچار بودند تا حتما، حتي نگاه شان نسبت به مسائل و موضوعات و طبعا عقايد و باور هاي خودشان، تغيير كرده و دچار يك (تحول!!) حتي كاملا وارونه بشوند!...
شايد كار هاي تشريفاتي وشركت درمناسبات رسمي ، بمن كمك كرد تا بهتر و بيشتر باين حقيقت پي ببرم كه اگر خواستي عضو و جزو موثر دسته و گروه و حزبي باشي، حتما بايد (خودت نباشي) و اگر دلت به عضويت ساده و پيش پا افتاده خوش بود و در حقيقت " امر بر " ديگران ميشدي - نامت را بايد خدمتگذار ( فصلي) ميگذاشتند- زيرا با هر حركت درون گروهي كه علتش براي اعضاي ساده مشخص نبود- خيلي زود رهسپار ماموريت هاي ( نخود سياهي!) ميشدي!.....
اينها را من طي ساليان دراز- تجربه كردم و دريافتم كه اگر ميخواهم عزتم محفوظ بماند و نيز سري آرام بر بستر اوقات بگذارم، بهتر است تا بر آستان صداقت و راستي سر فرود آرم و خويشتن را بدست ديگران نسپارم ....
* نتيجه ي اين طرز بينش- اين شد كه هيچوقت به شكر خدا ، وكيل و وزير و سفير و سردار و ژنرال و مارشال و..... نشدم- و چون گرد مقام نگشتم ، اكنون خودم را در كنار خانواده و دوستان و آشنايان و بالاتر از همه (وجدان) انساني، سر فراز و آسوده خيال مي بينم.....
البته بايد باين نكته توجه شود كه چون در اينجا نمي خواهم بيشتر ازاين موضوع رابشكافم ، ممكن هست براي بعضي ها اين پرسش پيش آيد كه از كجا معلوم كه ميتوانستم در عصر خود وارد پست هاي سياسي و مشاغل دهان پركن بشوم؟...و چون هدفم در تمام مدتي كه اين (سايت) را مينويسم آگاهي دادن به بخصوص نسل جوان امروز وطن هست ، بايد بگويم كه احراز شغل در گذشته و تعريف از خود - نه به درد اين مقال ميخورد و نه اهميتي دارد و نه مربوط به بحث و گفتگوي ماست.....
پس پاسخ آن دوست هموطن كه پرسيده بود ( سنگ كه را به سينه ميزني) داده شد و حالا فكر ميكنم ميتوانم در چند كلام خلاصه بگويم : سنگ هويت و مليت كه وطنم هست را به سينه ميزنم...
ايراني ام و ايران همه ي وجود من است.....
بهـــاری خوشتر از ایران من نیست
گلی خوشبو تر از خاک وطن نیست
فرخ *