یادداشت " پنجاه و نهم " - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۲
زنده باد، گمنامي!
آدم وقتي به عملكرد و به كارنامه بسياري از صاحبان نان و نام، و نويسندگان و ارباب روزي نامه ها و روزنامه ها، همچنين به مديران اكثر رسانه هاي تصويري
و(بشقابي!) و صدالبته به پيشگامان راه (نجات وطن!!) كه در كسوت استاد و پير و مرشد- وزير و وكيل و مديركل، در همين بيست و چند سال از دست رفته نگاه
ميكند- حتما بايد شكر گذار(بخت خفته) خود باشد كه گمنام و غريب باقي مانده و حداقل دچار باركشي سخت و سنگين (عذاب وجدان) نيست.
يك نگاه گذرا به آنچه كه اين قشر بسيار محترم(!) انجام داد،مانند راه پيمائي هاي كذائي روزهاي بي خبري، سرودن و ستايش از آنكه و آنچه كه بعدا روزي هزاربار
مفهوم و معناي شعارمعروف ( ديو چو بيرون رود- فرشته در آيد) را (جا به جا) كرد و ميكند- نوشتن مقالات آتشين و پرداختن به شعار هاي بي بست و بنياد!، همه و
همه ثابت ميكند كه در اين برهه از زمان، گمنامي نعمتي بود كه نصيب مان شد و امروز ميتوانيم بآن مفتخر و مباهي باشيم.
كاش حوصله اي بود و فرصتي، تا به افاضات صاحبان نام و پيران و پيروان (فرشته اي) كه واردش كردند مي پرداختيم و بقول امروزي ها باين جمع بندي ميرسيديم
كه اين جماعت صاحب نام، چه (بد نامي) ها، از خود بجاي گذاشتند.
شكر خدا را كه بما توفيق گمنامي داد و نخواست تا همانند حضرات اهل تحقيق و تتبع و تفسير و تاثير، و صدالبته آنها كه به عشق مال و عنوان، همه ي توان خويش
را براي گمراهي ما (گمنام)ها- بي دريغ نثار كردند ، محشور و مشهور باشيم!!. شكر.