133- پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۲
بيزاري جوان ها از حكام ولائي نشانه عمق علاقمندي شان به سرزمين مان ايران است....
(من) نويسنده يادداشتي را كه ميخوانيد نمي شناسم و به نوشته اش نيز بطور تصادفي بر خورد كردم. مي بينم آنچه را كه دل دردمندش بر زبان آورده ، فرياد من (پير)هم هست. و حتما ميتواند سوز نهان ميليون ها ايراني باشد كه در چنگال(يكه تازان)به اصطلاح ((مسلمان ناب!!) گرفتار آمده اند..... او مي نويسد:
" هميشه سعی کردم از شعار دادن اجتناب کنم. مرگ بر فلانی ، درود بر. فلاني، ...بايد گردد، قرار ما فردا خيابان های تهران، کتک بخوريد تا ما حال کنيم، زندان بريد تا براتون امضا جمع کنيم.
هرگز از اين سوی گود نگفته ام لنگش کنيد، هرگز هم نخواهم گفت، هر قدر هم دوستان سنگهای محبتشان را به سويم پرتاب کنند ، باز چنين نخواهم کرد، ( البته هيچکدام از اينها موجب نشده که حرفم را نزنم. اما از شعار دادن هميشه بيزار بوده ام)
الان هم اين قصد را ندارم.
تنها آمدم پای مونيتور که با شما از درد دلم بگويم.
بگويم که بی زارم. بی زارم ، بی زارم. از رژيمی که مردم ما را ذليل کرده است بی زارم.
از اينکه مردم اين همه با جان و دل کمک می کنند و از هستی خود به هموطنان خود اهدا می کنند در دلم احساس شوق و غرور می کنم،اما از اينکه می بينم مردم ما به خاطر تکه ای پتو ، به خاطر قوطی کنسرو مجبورند به دنبال کاميون ها بدوند و گدايی کنند بی زارم.
از اين رژيم بيزارم. از اين حکومت بيزارم.
از اينکه کمک های مردمی به دست نيازمندانش نمی رسد و پسربچه ای با پای برهنه، بدون جوراب، در اين سرمای زير صفر ، در مقابل سوال خبرنگار که از او می پرسد امروز چيزی خورده ای ، می گويد يک کاسه ماست. و خبرنگار که می پرسد : سير شده ای ، و پسرک با چشمان غمگينش می گويد بله. قلبم را چنگ می زند
اين کمک ها به کجا می رود ؟ چرا انسانهای شريف ما بايد تحقير شوند. بايد گدايی کنند ؟ بايد مورد توهين قرار گيرند.
اين مردم ديگر کار ندارند، مغازه ها، اماکن شغلی در کنار خانه ها به تلی از خاک تبديل شده است. اين مردم پولی در جيب ندارند.اين مردم حتی جيب هم ندارند.
چه کسی دست اين مردم را می گيرد ؟ چه کسی به اين عزيزان کمک می کند که روی پای خود بايستند؟ چه کسی آن دختر دانشجو را در ادامه تحصيلش ياری می دهد؟ چه کسی آن زن عزادار را در ساختن خانه اش کمک می کند ؟
ديشب با يکی از دوستان اهل بم صحبت می کردم، گفت اگر تنها کمک مالی را که کشورهای حاشيه خليج (هميشه فارس)کرده اند گرد آوريم می شود در بم 20 هزار خانه ، با توجه به اصول ساختمان سازی ايمنی بنا کرد، و اين تنها گوشه ای از کمک هاست.
از اين رژيم بی زارم. می دانم که خانه های مردم بجز با همت خودشان ساخته نخواهد شد. چرا که (آقا زاده ها)برای ساختن شهرک خود در کانادا به مايه بيشتری نياز دارند. اين کمک های مالی که کشورها بی دريغ در جيب ج.ا . سرازير می کنند تنها برای افزودن حسابهای بانکی اوباش حکومت در سوئيس به کار می رود.
و آن پسر بچه با پاهای برهنه بايد از کاسه ای ماست که در هوای سرد به او اهدا شده است تشکر کند."
وب لاگ زنانه ها:
بيزاري جوان ها از حكام ولائي نشانه عمق علاقمندي شان به سرزمين مان ايران است....
(من) نويسنده يادداشتي را كه ميخوانيد نمي شناسم و به نوشته اش نيز بطور تصادفي بر خورد كردم. مي بينم آنچه را كه دل دردمندش بر زبان آورده ، فرياد من (پير)هم هست. و حتما ميتواند سوز نهان ميليون ها ايراني باشد كه در چنگال(يكه تازان)به اصطلاح ((مسلمان ناب!!) گرفتار آمده اند..... او مي نويسد:
" هميشه سعی کردم از شعار دادن اجتناب کنم. مرگ بر فلانی ، درود بر. فلاني، ...بايد گردد، قرار ما فردا خيابان های تهران، کتک بخوريد تا ما حال کنيم، زندان بريد تا براتون امضا جمع کنيم.
هرگز از اين سوی گود نگفته ام لنگش کنيد، هرگز هم نخواهم گفت، هر قدر هم دوستان سنگهای محبتشان را به سويم پرتاب کنند ، باز چنين نخواهم کرد، ( البته هيچکدام از اينها موجب نشده که حرفم را نزنم. اما از شعار دادن هميشه بيزار بوده ام)
الان هم اين قصد را ندارم.
تنها آمدم پای مونيتور که با شما از درد دلم بگويم.
بگويم که بی زارم. بی زارم ، بی زارم. از رژيمی که مردم ما را ذليل کرده است بی زارم.
از اينکه مردم اين همه با جان و دل کمک می کنند و از هستی خود به هموطنان خود اهدا می کنند در دلم احساس شوق و غرور می کنم،اما از اينکه می بينم مردم ما به خاطر تکه ای پتو ، به خاطر قوطی کنسرو مجبورند به دنبال کاميون ها بدوند و گدايی کنند بی زارم.
از اين رژيم بيزارم. از اين حکومت بيزارم.
از اينکه کمک های مردمی به دست نيازمندانش نمی رسد و پسربچه ای با پای برهنه، بدون جوراب، در اين سرمای زير صفر ، در مقابل سوال خبرنگار که از او می پرسد امروز چيزی خورده ای ، می گويد يک کاسه ماست. و خبرنگار که می پرسد : سير شده ای ، و پسرک با چشمان غمگينش می گويد بله. قلبم را چنگ می زند
اين کمک ها به کجا می رود ؟ چرا انسانهای شريف ما بايد تحقير شوند. بايد گدايی کنند ؟ بايد مورد توهين قرار گيرند.
اين مردم ديگر کار ندارند، مغازه ها، اماکن شغلی در کنار خانه ها به تلی از خاک تبديل شده است. اين مردم پولی در جيب ندارند.اين مردم حتی جيب هم ندارند.
چه کسی دست اين مردم را می گيرد ؟ چه کسی به اين عزيزان کمک می کند که روی پای خود بايستند؟ چه کسی آن دختر دانشجو را در ادامه تحصيلش ياری می دهد؟ چه کسی آن زن عزادار را در ساختن خانه اش کمک می کند ؟
ديشب با يکی از دوستان اهل بم صحبت می کردم، گفت اگر تنها کمک مالی را که کشورهای حاشيه خليج (هميشه فارس)کرده اند گرد آوريم می شود در بم 20 هزار خانه ، با توجه به اصول ساختمان سازی ايمنی بنا کرد، و اين تنها گوشه ای از کمک هاست.
از اين رژيم بی زارم. می دانم که خانه های مردم بجز با همت خودشان ساخته نخواهد شد. چرا که (آقا زاده ها)برای ساختن شهرک خود در کانادا به مايه بيشتری نياز دارند. اين کمک های مالی که کشورها بی دريغ در جيب ج.ا . سرازير می کنند تنها برای افزودن حسابهای بانکی اوباش حکومت در سوئيس به کار می رود.
و آن پسر بچه با پاهای برهنه بايد از کاسه ای ماست که در هوای سرد به او اهدا شده است تشکر کند."
وب لاگ زنانه ها: