یادداشت " شصت و چهارم " - ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۲
فكر ميكنم ميشود فرق بين آدم روشن با (روشنفكر) را تعريف كرد!
اونوقت ها كه جوان تر بوديم تمام كساني را كه عنوان (استاد) گرفته و يا مي گرفتند، بطور دربست افضل و اعلم ميدانستيم. نه تنها استاد محترم دانشگاه ، حتي بناء
و نجاري هم كه در كار خود تبحر و تجربه و خلاقيت نشان داده بودند- با لقب استاد صدا ميكرديم.!.
متاسفانه، هنگامي كه براي اولين بار، بجاي چهره ( نگار)، صورت موجود ديگري را در ماه ديديم ! و تاري از محاسن را، لابلاي قرآن، ميشد فهميد كه در ميان اين
قوم ، يعني اساتيد و ارباب شعور!، كساني هم هستند كه بدبختانه نه تنها نان را که همه چیز را به نرخ روز ميخورند. !.
رفته رفته كه پرده ها بالا رفت و مچ ها باز شد- اطمينان يافتيم كه در جمع مغتنم اين (جنابان) كه سالها در كسوت استادي ، يا فخر فروشي ميكردند و يا ما خريدارش
بوديم، كسان بسياري بودند كه مامور به بيراهه كشاندن نه تنها مردم ساده دل، كه مسئول وارونه نشان دادن حقايق به خلق الله شدند و حتي تعدادي شان تا دم مرگ نيز
از تاريك خانه باور هاشان قدم بيرون نگذاشتند!.
آنها كه رفتند ، يا خيلي مومن بودند و يا براي نشان دادن ايمان" محکم" خود ناچار به ظاهر سازي شدند!. اما اكثرشان كه خوشبخت یا بدبختانه! عمر با بركتي دارند
هنوز هم مرغ را با يك پا مي بينند و اصرار دارند تا مردم به ذهن فريب خورده شان اطمينان داشته باشند و قبول كنند كه چون روشن فكر هستند، پس هرچه مي
گويند وحي منزل خواهد بود!.
من، بي آنكه بخواهم از كسي نام ببرم . باين واقعيت رسيده ام كه روزگار روشنفكري همانند بسياري ديگر از عناوين و القاب، به آنجا رسيده كه بقول مثل معروف
بي (مايه) فطير است!!. يعني آدم روشنفكر امروزي ( فرق نمي كند ديروزي ها هم امروزي شده اند) اگر ببيند كه چيزي عايدش نميشود محال است تا جرات روشنگري
داشته باشد!.
دنيا دنياي مقام است و قدرت و صد البته ، ثروت. مگر در همين بيست و سه چهار سال گذشته كم افرادي را داشته ايم كه باد (قدرت) آنچنان گرفت شان كه
(فراموش كردند- عشق!). كه فراموش كردند ايمان را و حتي خداي را؟.
پس، اگر آدم عاقل باشد- اگر كمي روشن باشد، بايستي كه به (روشنفكران) موجود كه هزار ماشاءالله تعدادشان هم كم نيست اين حق را بدهد كه زندگي خرج دارد؟!!.
فكر ميكنم ميشود فرق بين آدم روشن با (روشنفكر) را تعريف كرد!
اونوقت ها كه جوان تر بوديم تمام كساني را كه عنوان (استاد) گرفته و يا مي گرفتند، بطور دربست افضل و اعلم ميدانستيم. نه تنها استاد محترم دانشگاه ، حتي بناء
و نجاري هم كه در كار خود تبحر و تجربه و خلاقيت نشان داده بودند- با لقب استاد صدا ميكرديم.!.
متاسفانه، هنگامي كه براي اولين بار، بجاي چهره ( نگار)، صورت موجود ديگري را در ماه ديديم ! و تاري از محاسن را، لابلاي قرآن، ميشد فهميد كه در ميان اين
قوم ، يعني اساتيد و ارباب شعور!، كساني هم هستند كه بدبختانه نه تنها نان را که همه چیز را به نرخ روز ميخورند. !.
رفته رفته كه پرده ها بالا رفت و مچ ها باز شد- اطمينان يافتيم كه در جمع مغتنم اين (جنابان) كه سالها در كسوت استادي ، يا فخر فروشي ميكردند و يا ما خريدارش
بوديم، كسان بسياري بودند كه مامور به بيراهه كشاندن نه تنها مردم ساده دل، كه مسئول وارونه نشان دادن حقايق به خلق الله شدند و حتي تعدادي شان تا دم مرگ نيز
از تاريك خانه باور هاشان قدم بيرون نگذاشتند!.
آنها كه رفتند ، يا خيلي مومن بودند و يا براي نشان دادن ايمان" محکم" خود ناچار به ظاهر سازي شدند!. اما اكثرشان كه خوشبخت یا بدبختانه! عمر با بركتي دارند
هنوز هم مرغ را با يك پا مي بينند و اصرار دارند تا مردم به ذهن فريب خورده شان اطمينان داشته باشند و قبول كنند كه چون روشن فكر هستند، پس هرچه مي
گويند وحي منزل خواهد بود!.
من، بي آنكه بخواهم از كسي نام ببرم . باين واقعيت رسيده ام كه روزگار روشنفكري همانند بسياري ديگر از عناوين و القاب، به آنجا رسيده كه بقول مثل معروف
بي (مايه) فطير است!!. يعني آدم روشنفكر امروزي ( فرق نمي كند ديروزي ها هم امروزي شده اند) اگر ببيند كه چيزي عايدش نميشود محال است تا جرات روشنگري
داشته باشد!.
دنيا دنياي مقام است و قدرت و صد البته ، ثروت. مگر در همين بيست و سه چهار سال گذشته كم افرادي را داشته ايم كه باد (قدرت) آنچنان گرفت شان كه
(فراموش كردند- عشق!). كه فراموش كردند ايمان را و حتي خداي را؟.
پس، اگر آدم عاقل باشد- اگر كمي روشن باشد، بايستي كه به (روشنفكران) موجود كه هزار ماشاءالله تعدادشان هم كم نيست اين حق را بدهد كه زندگي خرج دارد؟!!.