در ایران امروز ، " دین " شده اسباب فریب و دزدی و ریا
________
مشکلات ساختاری در< رژیم آخوندی > ایران محصول بی‌تدبیری، بی‌برنامگی، ناکارآمدی و فساد گسترده کسانی است که زاینده این < رژیم > و زائیده آن هستند.


۱۳ مهر ۱۳۹۹

کودکانی که بار معیشت خانواده را بر دوش می‌کشند
میلاد ۱۴ سال دارد. از اردیبهشت ماه کارگری می‌کند. آجر روی آجر می‌گذارد تا نان روز و شب دو خواهر خردسال و مادرش ۳۹ساله خود را بر سر سفره بیاورد. 
ورامین را که به سمت تهران بروی، همان اول‌های مسیر گل تپه و قرچک، پسران نوجوانی را می‌بینی که کیسه پلاستیکی در دست گرفته‌اند و در کنار مردان پیشانی چروک خورده ایستاده‌اند لب خیابان.
تا پیش از شیوع کرونا و افزایش نرخ بی‌سابقه تورم، تنها دو الی سه نقطه از مسیر ورامین-قرچک، کارگران فصلی و روزمزد در کنار خیابان می‌ایستادند. اما امروز جای جای این مسیر کارگران نوجوان، جوان، میانسال و سالمندی را می‌بینی که برای یک لقمه نان زیر گرمای آفتاب روی دو پای خود می‌ایستند تا شاید ماشینی در کنارشان توقف کند و بخواهد که برای چند ساعتی آن‌ها را به کارگری بگیرد و به معنای واقعی نان بازوی خویش بخورند.
یک نمونه: میلاد
در گل تپه، مجسمه مدرس − همان که گفت «سیاست ما مثل دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما!» − وسط بلوار خود نمایی می‌کند. 
دو طرف خیابان، کنار پل عابر پیاده زنگ زده‌ای، کمتر از ۱۰پسر بچه گرد هم جمع شده‌اند و به صحبت‌های پیرمردی که وسط‌شان نشسته گوش می‌دهند. بیشترِ مردان، افغانستانی‌اند. بچه‌ها، بیشترشان زیر ۱۸ سال هستند. توانستم بفهمم که سه نفرشان افغان هستند، بقیه ایرانی‌؛ پدران و مادرانشان از شهرهای دیگر کشور نظیر خراسان جنوبی، ایلام، قم، اراک و … به تهران آمده‌اند تا کاری پیدا کنند. اما از بد روزگار نه تنها کاری پیدا نکرده‌اند بلکه حالا به حاشیه تهران برای زندگی و کارگری رانده شده‌اند.
میلاد نام یکی از همان پسر بچه‌های کارگری است که حاشیه خیابان برای یافتن کار می‌ایستد. قدی کوتاه‌تر و بدنی لاغرتر نسبت به بقیه همسن‌های خود دارد.
میلاد میگوید: از مهاجرت به قرچک در دی ماه پارسال می‌گوید؛ اینکه با چه امید و آرزویی خانه و ‌کاشانه خود را می‌فروشند تا از روستاهای بیرجند به استان تهران بیایند و پدر خانواده در یکی از شهرک‌های صنعتی نزدیک ورامین کار کند. مهاجرت به قرچک همان و خانه پیدا نکردن همان! تصمیم بر این می‌شود که دو ماهی را در خانه ۷۰متری پسرعموی پدر زندگی کنند. اما بهمن ماه که می‌شود ویروسی به نام کرونا به جان جهان می‌افتد. ایران«آخوندی» هم که از جهان استثناء نیست. اسفند می‌شود، شهرک صنعتی تعدیل نیرو می‌کند و پدر از غصه اخراج شدن و نان نداشته شب سه فرزند و خجالتِ زندگی در خانه پسرعمو، سکته می‌کند. میلاد ۱۴ ساله از مرگ پدر با بغض می‌گوید. دست به چشمان خیس خود می‌کشد و ادامه می‌دهد: «هنوز تو اتاق جوادآقا زندگی می‌کنیم. یک هفته بعد از مرگ بابا میام گوشه خیابون تا بلکه یکی کارگر روزمزد بخواد. دو روز کار هست پنج روز کار نیست.» به میلاد می‌گویم پس درس و ‌مدرسه را چه می‌کنی که جواب می‌دهد: «نون واجب‌تره یا درس!»
*کوتاه شده از:radiozamaneh