قدر و قیمت <اینها> را بدانیم و بیشتر بشناسیم.....!.
ما قدر این جامعه زحمتکش و خداپرست را ندانستیم که به این روزگار گرفتار آمدیم!.
به گوشه ای از درجه مشقت این قشر منتخب الله نگاه کنید و به آنها ایمان بیاورید!.
وهرچه دارید و ندارید بدست آنها بدهید که خداوند دانا و حکیم است!.
ما قدر این جامعه زحمتکش و خداپرست را ندانستیم که به این روزگار گرفتار آمدیم!.
به گوشه ای از درجه مشقت این قشر منتخب الله نگاه کنید و به آنها ایمان بیاورید!.
وهرچه دارید و ندارید بدست آنها بدهید که خداوند دانا و حکیم است!.
بشمارید برادران!، بشمارید.
آن صد تومانی را ببینید! آن را پیرمردی به داخل ضریح انداخته که شبها از غصه بی پولی و ترک تحصیل اجباری فرزندش خواب ندارد...
آن پانصد تومانی را آن جوان بیکار انداخته که پدر نامزدش گفته اگر تا آخر ماه نتواند کار درست و حسابی گیر بیاورد، دختر را به عقد کسی دیگر در خواهد آورد...
بشمارید برادران...
حاج آقا! ببخشید وسط کارتان مزاحم میشوم، آن دو هزارتومانی را میبینید؟ پدر آن طفل معصوم سرطانی با هزار امید آن را انداخته بلکه برادران صاحب قدرت رحمی کنند و داروی سرطان را با ارز آزاد هم که شده وارد کشور کنند...
بشمارید آقایان بشمارید که این ملت بجای سختی دانش بدنبال آسانی نذر و نیاز است وحاضر است برای رضایت شما داروندارش را بدهد.ما هرچه داریم از شما داریم و بشما تعلق دارد
نمیدانم آن هزارتومانی چروک که پیرزن نگون بخت در ضریح انداخت بلکه خداوند عالم رحمی کند و صاحب خانه اش مهلتی دوباره به او بدهد کجاست. بشمارید بلکه آن اسکناس هم پیدا شود...
فقط بفرمایید چطور میتوانیم جواب این همه محبت و تلاش و زحمت شما را بدستتان بدهیم!.
چون میدانیم شما فقط و فقط از برای رضایت پروردگار این رنج را بر خود هموار کرده اید!!.
بشمارید برادران!... بشمارید...
تا جهل و خرافه هست، شما حالا حالا حالاها باید بشمارید... چقدر هم وارد شده اید وخوب!
میشمارید. دستتان درد نکند! . چه ملت بد و قدر ناشناسیم ما که چپ و راست زیر لب و تازگیها روی لب بدترین ناسزاها را به این فرزندان پاک خدا میدهیم!.
آن صد تومانی را ببینید! آن را پیرمردی به داخل ضریح انداخته که شبها از غصه بی پولی و ترک تحصیل اجباری فرزندش خواب ندارد...
آن پانصد تومانی را آن جوان بیکار انداخته که پدر نامزدش گفته اگر تا آخر ماه نتواند کار درست و حسابی گیر بیاورد، دختر را به عقد کسی دیگر در خواهد آورد...
بشمارید برادران...
حاج آقا! ببخشید وسط کارتان مزاحم میشوم، آن دو هزارتومانی را میبینید؟ پدر آن طفل معصوم سرطانی با هزار امید آن را انداخته بلکه برادران صاحب قدرت رحمی کنند و داروی سرطان را با ارز آزاد هم که شده وارد کشور کنند...
بشمارید آقایان بشمارید که این ملت بجای سختی دانش بدنبال آسانی نذر و نیاز است وحاضر است برای رضایت شما داروندارش را بدهد.ما هرچه داریم از شما داریم و بشما تعلق دارد
نمیدانم آن هزارتومانی چروک که پیرزن نگون بخت در ضریح انداخت بلکه خداوند عالم رحمی کند و صاحب خانه اش مهلتی دوباره به او بدهد کجاست. بشمارید بلکه آن اسکناس هم پیدا شود...
فقط بفرمایید چطور میتوانیم جواب این همه محبت و تلاش و زحمت شما را بدستتان بدهیم!.
چون میدانیم شما فقط و فقط از برای رضایت پروردگار این رنج را بر خود هموار کرده اید!!.
بشمارید برادران!... بشمارید...
تا جهل و خرافه هست، شما حالا حالا حالاها باید بشمارید... چقدر هم وارد شده اید وخوب!
میشمارید. دستتان درد نکند! . چه ملت بد و قدر ناشناسیم ما که چپ و راست زیر لب و تازگیها روی لب بدترین ناسزاها را به این فرزندان پاک خدا میدهیم!.
خسته شدید کمی نفس عمیق بکشید بعد هی بشمارید بشمارید که گونی دوم و سوم در راه است .چه کار سختی ما به گردن این عزیزان انداخته ایم خدا ما را نبخشاید!!.