193- جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۳
از خودم مي پرسم اينها كجا بودند كه امروز بنام (مرد!) ايراني. اين چنين خفت و خواري برايمان آورده اند....
ظهر بود حوالی ساعت سه چله تابستان و گرم در اتوبوس شرکت واحد. طبق معمول این ساعت ها قسمت جماعت مردان " جلوي اتوبوس" خالی و آرام و قسمت زنان پر و در فشار و تلاطم هميشگی برای رسيدن به خانه و خريد. گروهی از زنان هم که شيرتر بودن در قسمت مردانه ...در این ميان دختری خسته پرجرات تر ظاهر شد و رفت در انتهای قسمت مردانه نشست. اما چه نشستنی . مردکی وارد اتوبوس شد و این وارد شدن همانا و گير دادن به آن دختر همانا . چه دردی بود که آن مردک برود سر وقت دختر و صندلي او را طلب کند. نمی دانم و از همين جا شروع شد.
- پاشو .. چرا اینجا نشستی ؟ اینجا مردانه است يالا بينم !
- مگر تو کلانتر محلی ؟
- نه نيستم ..ولی به تو می گم پاشو
- این همه جا برو يه ور ديگه بشين
- با من کل کل ميکنی ميگم برو تو زنونه ما....... جنده ! ننت تورو اینطوری بار آورده که چشم تو چشم مردا می اندازی ميايی قاطی مردا.
دخترک که آشکار بود از این حمله ناگهانی بد تکانی خورده لرزش چونه هاش تا انتهای اتوبوس نمايان شد. دستشو بالا آورد يک سيلی که دست خودش رو هم به درد آورد نواخت پس گوش مردک. . مردک دستپاچه کيف دختر را از ميان دستانش کشيد و انداخت تو قسمت مردانه و فحاشی بدتر و بدتر . زنی از ميان جمعيت به دخترک می گفت
- ده بيا این ور ديگه این دختر ها هم که دلشون فحش می خواد
پيرمردی هم به مردک می گفت
- بابا بيا اصلاً جای من بشين ول کن دختر مردمو
صداهايی هم می گفت حقشه ! تو همين حرف ها بود که مردک فهميد موج فحش و بد بيراهش دخترک را می لرزاند اما اشکش را در نمی آورد.
لگدی به شکم دخترک زد و دخترک را به ميان زنان محافظه کاری که در قسمت مردانه با - حفظ حريم- ایستاده بودند پرت کرد.
دخترک چاره ای جز جيغ کشيدن و فرياد راننده بی غيرت نگه دار نمی ديد.
فقط صدای دختر شنيده می شد که می گفت نگه دار ... نگه دار و راننده وسط خيابان ترمزی کرد و دختر با چشمانی پر از اشک از اتوبوس خارج شد. مردک چشمان پر از اشک دختر را ديد يا نديد نمی دانم . پيروز کدامشان بود باز هم نمی دانم.
اما
دختر در ميان سيل ماشين های خيابان دويد و دويد و هق هق زد و می شنيد
چیه! .. سر قرار نرسیدی؟ ... با دوست پسرت قهر کردی!؟... ندو ... سینه هات تکون میخوره خوشگله !....
از وبلاگ " اين يك زن است"
________________________________
خانم.۰۰ يادداشت (ترس بي جائي نيست)شما ، مرا به شدت برانگيخت..... از خودم مي پرسم اينها كجا بودند كه امروز بنام (مرد!) ايراني اين چنين خفت و خواري برايمان آورده اند...... در روزگار ما.... صندلي خودمان را به خانم ها ميداديم و خود مي ايستاديم- كه اگر غير ازاين ميكرديم.... برايمان شرم آور بود۰
بهر حال بايد درس گرفت و بايد شناخت و بايد دور ريخت و بايد از نو ساخت۰
192-پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۳
اين تفسير راننده تاكسي را دست كم نگيريد؟!
تهران داغ شده، هم از گرماى بالاى چهل و هواى كثيفى كه در آن نفس كشيدن با اشكال صورت ميگيرد و هم داغ از سينه زدن حزب اللهى ها كه از شنيدن خبر گرانى بهاى نفت به هيجان آمده و باز ميخواهند رهبر جهان شوند! و هم فعاليت هاى هسته اى داشته باشند و هم اسرائيل را از روى زمين بردارند و هم انگليس و آمريكا را سرجايش بنشانند!! و همه اين كارها را در شعار انجام ميدهند و الحق و الانصاف در يك كار موفق هستند و آن دستگيرى دانشجوها و زجر دادن زندانى ها. اين را نميشود ناديده گرفت و اگر كسى ترديدى دارد بهتراست به قيافه (چند تائي از، حزب اللهى هاي سابق كه در زندان هستند نگاهى بكند )و هيبت و توانائى رژيم را ببيند.. البته از راه هاى ديگر هم ميتواند پى به اهميت حزب اللهى ها ببرد و آن هم از خبرهائى است كه صدا و سيما معمولا در آخر خبرهاى خود پخش ميكند و بى اهميت از كنار آن ميگذرد و آن هم دستگيرى و ربوده شدن ايرانى ها در عراق است و تهديد به نشان دادن اعترافات آنها و اسلحه هائى كه آورده بودند. حالا چكار بايد كرد؟.
از خودم مي پرسم اينها كجا بودند كه امروز بنام (مرد!) ايراني. اين چنين خفت و خواري برايمان آورده اند....
ظهر بود حوالی ساعت سه چله تابستان و گرم در اتوبوس شرکت واحد. طبق معمول این ساعت ها قسمت جماعت مردان " جلوي اتوبوس" خالی و آرام و قسمت زنان پر و در فشار و تلاطم هميشگی برای رسيدن به خانه و خريد. گروهی از زنان هم که شيرتر بودن در قسمت مردانه ...در این ميان دختری خسته پرجرات تر ظاهر شد و رفت در انتهای قسمت مردانه نشست. اما چه نشستنی . مردکی وارد اتوبوس شد و این وارد شدن همانا و گير دادن به آن دختر همانا . چه دردی بود که آن مردک برود سر وقت دختر و صندلي او را طلب کند. نمی دانم و از همين جا شروع شد.
- پاشو .. چرا اینجا نشستی ؟ اینجا مردانه است يالا بينم !
- مگر تو کلانتر محلی ؟
- نه نيستم ..ولی به تو می گم پاشو
- این همه جا برو يه ور ديگه بشين
- با من کل کل ميکنی ميگم برو تو زنونه ما....... جنده ! ننت تورو اینطوری بار آورده که چشم تو چشم مردا می اندازی ميايی قاطی مردا.
دخترک که آشکار بود از این حمله ناگهانی بد تکانی خورده لرزش چونه هاش تا انتهای اتوبوس نمايان شد. دستشو بالا آورد يک سيلی که دست خودش رو هم به درد آورد نواخت پس گوش مردک. . مردک دستپاچه کيف دختر را از ميان دستانش کشيد و انداخت تو قسمت مردانه و فحاشی بدتر و بدتر . زنی از ميان جمعيت به دخترک می گفت
- ده بيا این ور ديگه این دختر ها هم که دلشون فحش می خواد
پيرمردی هم به مردک می گفت
- بابا بيا اصلاً جای من بشين ول کن دختر مردمو
صداهايی هم می گفت حقشه ! تو همين حرف ها بود که مردک فهميد موج فحش و بد بيراهش دخترک را می لرزاند اما اشکش را در نمی آورد.
لگدی به شکم دخترک زد و دخترک را به ميان زنان محافظه کاری که در قسمت مردانه با - حفظ حريم- ایستاده بودند پرت کرد.
دخترک چاره ای جز جيغ کشيدن و فرياد راننده بی غيرت نگه دار نمی ديد.
فقط صدای دختر شنيده می شد که می گفت نگه دار ... نگه دار و راننده وسط خيابان ترمزی کرد و دختر با چشمانی پر از اشک از اتوبوس خارج شد. مردک چشمان پر از اشک دختر را ديد يا نديد نمی دانم . پيروز کدامشان بود باز هم نمی دانم.
اما
دختر در ميان سيل ماشين های خيابان دويد و دويد و هق هق زد و می شنيد
چیه! .. سر قرار نرسیدی؟ ... با دوست پسرت قهر کردی!؟... ندو ... سینه هات تکون میخوره خوشگله !....
از وبلاگ " اين يك زن است"
________________________________
خانم.۰۰ يادداشت (ترس بي جائي نيست)شما ، مرا به شدت برانگيخت..... از خودم مي پرسم اينها كجا بودند كه امروز بنام (مرد!) ايراني اين چنين خفت و خواري برايمان آورده اند...... در روزگار ما.... صندلي خودمان را به خانم ها ميداديم و خود مي ايستاديم- كه اگر غير ازاين ميكرديم.... برايمان شرم آور بود۰
بهر حال بايد درس گرفت و بايد شناخت و بايد دور ريخت و بايد از نو ساخت۰
192-پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۳
اين تفسير راننده تاكسي را دست كم نگيريد؟!
تهران داغ شده، هم از گرماى بالاى چهل و هواى كثيفى كه در آن نفس كشيدن با اشكال صورت ميگيرد و هم داغ از سينه زدن حزب اللهى ها كه از شنيدن خبر گرانى بهاى نفت به هيجان آمده و باز ميخواهند رهبر جهان شوند! و هم فعاليت هاى هسته اى داشته باشند و هم اسرائيل را از روى زمين بردارند و هم انگليس و آمريكا را سرجايش بنشانند!! و همه اين كارها را در شعار انجام ميدهند و الحق و الانصاف در يك كار موفق هستند و آن دستگيرى دانشجوها و زجر دادن زندانى ها. اين را نميشود ناديده گرفت و اگر كسى ترديدى دارد بهتراست به قيافه (چند تائي از، حزب اللهى هاي سابق كه در زندان هستند نگاهى بكند )و هيبت و توانائى رژيم را ببيند.. البته از راه هاى ديگر هم ميتواند پى به اهميت حزب اللهى ها ببرد و آن هم از خبرهائى است كه صدا و سيما معمولا در آخر خبرهاى خود پخش ميكند و بى اهميت از كنار آن ميگذرد و آن هم دستگيرى و ربوده شدن ايرانى ها در عراق است و تهديد به نشان دادن اعترافات آنها و اسلحه هائى كه آورده بودند. حالا چكار بايد كرد؟.
يك راننده تاكسى معتقدست كه راهش را پيدا كرده است. اين راننده تاكسى ميگفت اينها هى شعار دادند و دنيا كه فهميد غير از شعاردادن كارى از دستشان ساخته نيست ولشان كرد و گذاشت آنقدر فرياد بزنند كه كارشان به بيمارستان بكشد.! در نتيجه اينها بدجورى سنگ روى يخ شدند و ديدند مردم ميپرسند چگونه رهبر دنيا هستيد كه زورتان به شيخك نشين هاى جنوبى نميرسد؟ و همه همسايگان هم با شما قهرند. حالا راهى ديگر در پيش گرفته اند و عقل هايشان را روى هم گذاشته اند و گفته اند همان كارى را بكنيم كه اول انقلاب هم كرديم. يعنى آنقدر انگشت در لانه صدام كرديم كه جنگ راه انداخت و در نتيجه هشت سال مردم را سرگرم جنگ و دفاع كرديم و هشت سال هم گرفتار سازندگى ويرانه هاى جنگ.... حالا هم دارند آنقدر انگشت به اسرائيل و آمريكا ميرسانند كه حمله كنند به ايران و باز ده بيست سالى اينها بر سر قدرت بمانند!!.
اين تفسير راننده تاكسى را دست كم نگيريد!! به خصوص كه دارند (نخست وزير زمان جنگ) را مى آورند براى هشت سال اول كه مثل سالهای جنگ همه چیر را كوپنى كند و بعد هم لابد پسر(سردارسازندگي!!) را برميگردانند چون لابد باباش ديگر نا ندارد كه هشت سال هم او سازندگى كند و سردار سازندگى شود!- تا آن وقت خدا را چه ديدى شايد يك (رئيس جمهور اسمي و بي اختيار) ديگر هم پيدا كردند كه سر مردم را كلاه گذاشت و سردار شرمندگى شد !!.
** خلاصه. اين (تفسير!) راننده تاكسي را دست كم نگيريد..