209 - چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۳
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم ، يك كوچه ايم
اندر قضایای لباس زير زنانه در< خلافت جمهورى! ناب> اسلامى
اين علما(!) هر چه نداشته باشند يك چيزدارند وآن (چيز!) اينه كه تا دم مرگ تمام فكر و ذكرشان مسائل جنسى است!!..
اما (عيب اين چيزشان! ) اين است كه اينها را فقط براى خودشان ميخواهند و اين را از تمام نطقها و خطابه ها و نشست هايشان ميشود فهميد كه هيچ وقت از اشاره به قضيه زير شكم! دست بر دار نيستند.
همين چند روز پيش روزنامه جمهورى اسلامى گير داده بود به لباس زير خانم ها...
و.... امروز اول صبحي راننده يك تاكسى دست به نطق شده بود و هى با معذرت از خانمى كه عقب ماشين نشسته بود حرف ميزد و با اشاره به مطالب روزنامه كه براي فروشنده ها و فروشگاه هاي لباس زير خانمها نقشه كشيده اند. اعتراض ميكرد و ميگفت:
اعلاميه. يه جاهايى ميگه «لباسهاى زير زنان كه در اين مغازه ها آويخته و به نمايش گذاشته شده، بسيار زننده و تحريك كننده است و اساسا تعدادى از آنها مخصوص زنان كاباره اى و روسپى است!.
اولش بايد از اينها پرسيد كه شما كدوم كاباره و يا كدوم روسپى خانه را سراغ دارید و تشريف برده ايد كه اينگونه نظر ميدهيد؟... بعد هم يك چيز ديگه. اونم اينكه آقا جان تختخواب ، هم توى خونه استفاده ميشه هم توى سربازخونه هم توى روسپى خانه ها.... پس دستور بفرماييد كه ديگر ساخته و فروخته نشود چون ممكن است كه زن و مردى از حرام روى آن بخوابند!. من نميدونم اين حرفهايى كه اين آقايان ميزنند از كدام (ديد) و دريچه مذهبى است.؟. ديروز به مانتوو شلوار و... گير دادند امروز لباس زير....و لابد فردا هم به .......(بر شيطون لعنت!)....گير خواهند داد!.
208 - یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۳
اين گزارشگر، در جمع گردانندگان (ناب) ! ، دنبال کمی عرضه و همت میگردد
دور ميزنم و همانجايي كه بچهها را ديده بودم، برميگردم. اثري از آنها نيست. به سرعت به سمت پمپ بنزين ميروم. آنچه را ميبينم، باور نميكنم.
پمپ بنزين و اطراف آن، پر از كودكاني است كه بين چهار تا ده سال سن دارند، دختر و پسر! يكي آدامس ميفروشد، ديگري دستهاي گل به دست دارد، آن يكي شيشهها را پاك ميكند، چندتايشان گوشهاي نشستهاند و با هم حرف ميزنند و كمي آن سوتر هم چند كودك، مشغول بازياند....
از كاركنان پمپ بنزين درباره بچهها ميپرسم، ميگويند: اينها، شيفت شب هستند، يك نفر كه بچهها او را«بابا» صدا می كنند، اينها را هر شب به اين منطقه ميآورد و ساعت چهار صبح، دوباره به سراغشان ميآيد و جمعشان ميكند و گروه ديگري را به جايشان ميگمارد.
تعجبزده، در حالي كه بچههاي معصوم پمپ بنزين را نگاه ميكنم، شماره تلفن ( امداد!-110 ) را ميگيرم و ماجرا را با پليس در ميان ميگذارم؛ـ اي بابا! شما چقدر سخت ميگيريد، دارند آدامس ميفروشند، جرم كه نيست...!
با نااميدي گوشي را قطع ميكنم و به سمت ماشين ميروم.ـ آقا! يه آدامس از من بخريد.برميگردم، همان دختركي است كه ساعتي پيش ديدمش....
____________________
در خلافت (ناب) ،آدامس و گل و گیاه فروشی که هیچ - خود فروشي (باب) روز شده - آنوقت- گزارشگر براي جلوگيري از كار آدامس فروشان (شب) دنبال كمي همت و عرضه ميگردد؟.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم ، يك كوچه ايم
اندر قضایای لباس زير زنانه در< خلافت جمهورى! ناب> اسلامى
اين علما(!) هر چه نداشته باشند يك چيزدارند وآن (چيز!) اينه كه تا دم مرگ تمام فكر و ذكرشان مسائل جنسى است!!..
اما (عيب اين چيزشان! ) اين است كه اينها را فقط براى خودشان ميخواهند و اين را از تمام نطقها و خطابه ها و نشست هايشان ميشود فهميد كه هيچ وقت از اشاره به قضيه زير شكم! دست بر دار نيستند.
همين چند روز پيش روزنامه جمهورى اسلامى گير داده بود به لباس زير خانم ها...
و.... امروز اول صبحي راننده يك تاكسى دست به نطق شده بود و هى با معذرت از خانمى كه عقب ماشين نشسته بود حرف ميزد و با اشاره به مطالب روزنامه كه براي فروشنده ها و فروشگاه هاي لباس زير خانمها نقشه كشيده اند. اعتراض ميكرد و ميگفت:
اعلاميه. يه جاهايى ميگه «لباسهاى زير زنان كه در اين مغازه ها آويخته و به نمايش گذاشته شده، بسيار زننده و تحريك كننده است و اساسا تعدادى از آنها مخصوص زنان كاباره اى و روسپى است!.
اولش بايد از اينها پرسيد كه شما كدوم كاباره و يا كدوم روسپى خانه را سراغ دارید و تشريف برده ايد كه اينگونه نظر ميدهيد؟... بعد هم يك چيز ديگه. اونم اينكه آقا جان تختخواب ، هم توى خونه استفاده ميشه هم توى سربازخونه هم توى روسپى خانه ها.... پس دستور بفرماييد كه ديگر ساخته و فروخته نشود چون ممكن است كه زن و مردى از حرام روى آن بخوابند!. من نميدونم اين حرفهايى كه اين آقايان ميزنند از كدام (ديد) و دريچه مذهبى است.؟. ديروز به مانتوو شلوار و... گير دادند امروز لباس زير....و لابد فردا هم به .......(بر شيطون لعنت!)....گير خواهند داد!.
208 - یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۳
اين گزارشگر، در جمع گردانندگان (ناب) ! ، دنبال کمی عرضه و همت میگردد
دور ميزنم و همانجايي كه بچهها را ديده بودم، برميگردم. اثري از آنها نيست. به سرعت به سمت پمپ بنزين ميروم. آنچه را ميبينم، باور نميكنم.
پمپ بنزين و اطراف آن، پر از كودكاني است كه بين چهار تا ده سال سن دارند، دختر و پسر! يكي آدامس ميفروشد، ديگري دستهاي گل به دست دارد، آن يكي شيشهها را پاك ميكند، چندتايشان گوشهاي نشستهاند و با هم حرف ميزنند و كمي آن سوتر هم چند كودك، مشغول بازياند....
از كاركنان پمپ بنزين درباره بچهها ميپرسم، ميگويند: اينها، شيفت شب هستند، يك نفر كه بچهها او را«بابا» صدا می كنند، اينها را هر شب به اين منطقه ميآورد و ساعت چهار صبح، دوباره به سراغشان ميآيد و جمعشان ميكند و گروه ديگري را به جايشان ميگمارد.
تعجبزده، در حالي كه بچههاي معصوم پمپ بنزين را نگاه ميكنم، شماره تلفن ( امداد!-110 ) را ميگيرم و ماجرا را با پليس در ميان ميگذارم؛ـ اي بابا! شما چقدر سخت ميگيريد، دارند آدامس ميفروشند، جرم كه نيست...!
با نااميدي گوشي را قطع ميكنم و به سمت ماشين ميروم.ـ آقا! يه آدامس از من بخريد.برميگردم، همان دختركي است كه ساعتي پيش ديدمش....
____________________
در خلافت (ناب) ،آدامس و گل و گیاه فروشی که هیچ - خود فروشي (باب) روز شده - آنوقت- گزارشگر براي جلوگيري از كار آدامس فروشان (شب) دنبال كمي همت و عرضه ميگردد؟.