159- پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۳
٭ بيست سال گذشته و هنوز بهش عادت نكرده ام ؟!.
بيست سال دارم مطابق سليقهء ديگران لباس می پوشم!. چون ديگران فکر می کنن ديدن سر من گناهه هر وقت می خوام برم بيرون بايد به سرم دستمال ببندم. تو گرما و سرما.
هر روز رو سرم بيشتر سنگينی می کنه اما چاره ای ندارم جز اينکه تحملش کنم. بيست سال گذشته و هنوز بهش عادت نکردم. تصميم هم ندارم عادت کنم.
بچگی ام زير اون مقنعهء بد رنگ دم کرد و بد رنگ شد، نوجوونيم رو تو هول و تکون گذروندم که نکنه از ريختم خوششون نياد و بگيرنم. تو همون روزا يه بار گله ای گرفتنمون و جرم منو نوشتن ناخن بلند!!... بعد ياد گرفتم چطوری آسه برم آسه بيام، درست مثل يه خرگوش مؤدب. اما هيچ وقت به خرگوش بودن خو نکردم.
هميشه از ديدن دخترهايی که تونستن به اين وضع عادت کنن غبطه می خورم. کاش منم می تونستم با اين گره ای که دم گلومه و می خواد خفه ام کنه اونطوری پيتزا گاز بزنم...
__________________________
گاهي در چند سطر نوشته ، يك دنيا معني و مفهوم مي يابي .....
مطلب بالا را از وبلاگ (ديوار بلند) انتخاب كردم . براستي تحجر و واپسگرائي، آنهم هنگامي كه با زور و با فشار و با شلاق و زندان و تحقير و توهين و خلاصه فرصت طلبي و گردن كلفتي به مردم تحميل ميشود چه ضايعات روحي جبران ناپذيري بجاي ميگذارد؟؟
و چقدر از مرحله پرت هستند آنها كه با رفتارعصر جاهليت ، حركت يك جامعه پويا را براي رسيدن به پيشرفت و تعالي كند ميكنند و تنها نتيجه اي كه بدست ميآورند ، احساس تنفر شديد و بيزاري مطلق مردم از آنهاست
اعتراض جامعه امروز ، تنها به حجاب اجباري و صحنه سازي هاي مربوط بآن نيست. اعتراض به رواج و اعمال انديشه هائي است كه مردم ، خاصه جوانان كشور را بجاي مهر ورزي ، به خشم و نفرت ميكشاند .... خشم و نفرتي كه آثار منفي آنرا داریم می بينيم - و نگران هستيم...
٭ بيست سال گذشته و هنوز بهش عادت نكرده ام ؟!.
بيست سال دارم مطابق سليقهء ديگران لباس می پوشم!. چون ديگران فکر می کنن ديدن سر من گناهه هر وقت می خوام برم بيرون بايد به سرم دستمال ببندم. تو گرما و سرما.
هر روز رو سرم بيشتر سنگينی می کنه اما چاره ای ندارم جز اينکه تحملش کنم. بيست سال گذشته و هنوز بهش عادت نکردم. تصميم هم ندارم عادت کنم.
بچگی ام زير اون مقنعهء بد رنگ دم کرد و بد رنگ شد، نوجوونيم رو تو هول و تکون گذروندم که نکنه از ريختم خوششون نياد و بگيرنم. تو همون روزا يه بار گله ای گرفتنمون و جرم منو نوشتن ناخن بلند!!... بعد ياد گرفتم چطوری آسه برم آسه بيام، درست مثل يه خرگوش مؤدب. اما هيچ وقت به خرگوش بودن خو نکردم.
هميشه از ديدن دخترهايی که تونستن به اين وضع عادت کنن غبطه می خورم. کاش منم می تونستم با اين گره ای که دم گلومه و می خواد خفه ام کنه اونطوری پيتزا گاز بزنم...
__________________________
گاهي در چند سطر نوشته ، يك دنيا معني و مفهوم مي يابي .....
مطلب بالا را از وبلاگ (ديوار بلند) انتخاب كردم . براستي تحجر و واپسگرائي، آنهم هنگامي كه با زور و با فشار و با شلاق و زندان و تحقير و توهين و خلاصه فرصت طلبي و گردن كلفتي به مردم تحميل ميشود چه ضايعات روحي جبران ناپذيري بجاي ميگذارد؟؟
و چقدر از مرحله پرت هستند آنها كه با رفتارعصر جاهليت ، حركت يك جامعه پويا را براي رسيدن به پيشرفت و تعالي كند ميكنند و تنها نتيجه اي كه بدست ميآورند ، احساس تنفر شديد و بيزاري مطلق مردم از آنهاست
اعتراض جامعه امروز ، تنها به حجاب اجباري و صحنه سازي هاي مربوط بآن نيست. اعتراض به رواج و اعمال انديشه هائي است كه مردم ، خاصه جوانان كشور را بجاي مهر ورزي ، به خشم و نفرت ميكشاند .... خشم و نفرتي كه آثار منفي آنرا داریم می بينيم - و نگران هستيم...